♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یه جایی خوندم یه دختر هیچوقت قولی که بهش دادی رو یادش نمیره مثلا مـטּ یادم نمیره قول داده بودی برام هزار تا شاخه رزِ بنفش بخری یادم نمیره قول داده بودی یه روز با هم بریم فال بفروشیمُ گل قول داده بودی یه روزی بریم تو چمـטּ های دانشکده پیک نیک، دیوونگیه دیگه، شاخ و دم که نداره مثلا مـטּ یادم نمیره که قول داده بودی، تو آلاچیق های لاله، سر سیاهِ زمستوטּ، یه شب و تا صبح بیدار بمونیم... فیلم های ترسناک ببینیمُ هی جا کنم خودمُ تو بغلـت از ترس یادم نمیره قول داده بودی یه روز کلِ مسیرِ دانشگاه تا خونه کولم کنی قول داده بودی روزای بارونی بی چتر کلِ شهرُ قدم بزنیم 👫 یادم نمیره قول داده بودی تا همیشه قلبت واسه خودِ خودم بتپه دستات فقط دستای خودمو بگیره و بغلـت تا آخرِ دنیا فقط پناهگاهِ من باشه مثلا مـטּ یادم نمیره قول داده بودی " بمونی، نری " یادم نمیره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمہ.صابرے.نیا 🌿
o*o*o*o*o*o*o*o وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد پلک نزد، پلک نزدم هرچی نزدیک تر می شد زیباتر می شد وقتی بهم رسید یه لبخند زد و گفت چقدر دلم برات تنگ شده بود نگاش کردم و گفتم منم همینطور خوشحال شد گفت چه دورانی بود!! یادش بخیر خیلی دوس دارم برگردم به اون روزا سرم رو تکون دادم و گفتم منم همینطور گفت من از بچه های اون دوران خبر ندارم، تو چی؟ گفتم منم همینطور تو چشمام نگاه کرد و گفت راستش من خیلی ناراحتم از اتفاقی که بینمون افتاد من همیشه دوسِت داشتم یه لبخند زدم و گفتم منم همینطور گفت تو اصلا منو شناختی؟ سرم رو دادم بالا و گفتم نه گفت منم همینطور وقتی داشت می رفت بهم گفت هنوز می نویسی؟ گفتم آره، توام هنوز نقاشی می کنی؟ گفت آره بغلم کرد و گفت امیدوارم ده سال دیگه باز همدیگه رو ببینیم گفتم منم همینطور رفت چشمام رو بستم و به این فکر کردم که ما ده سال پیش قول داده بودیم همه چی رو فراموش کنیم ولی یادش بود.. منم همينطور o*o*o*o*o*o*o*o حسین حائریان
o*o*o*o*o*o*o*o به هم قول داده بودیم عکس های پروفایلمون همیشه ست باشه همیشه عکس های عاشقونه واسم میفرستاد و میگفت این عکس رو بزاریم پروفایلمون یه روز دیدم عکسش رو عوض کرد و عکس سلفی خودش رو گذاشت منم سر قولی که داده بودم عکسش رو گذاشتم رو پروفایلم دیدم بعد نیم ساعت پیام داد دیوونه من حواسم نبود عکس خودم رو گذاشتم رو پروفایلم تو دیگه چرا گذاشتی گفتم آخه قول دادیم همیشه ست باشیم گفت بردار الان فامیلاتون مسخرت میکنن روزی که ازم جدا شد عکس سیاه گذاشت رو پروفایلش منم عکس سیاه گذاشتم بعد چند دقیقه دیدم یه عکس گذاشت که نوشته بود: دیگر نمیخواهمت یادم تو را فراموش پیام داد مثل همیشه ست کن، پای قولی که دادی بمون این عکسی که گذاشتم رو بزار تموم شه، دیگه نمیخوامت تمام صفحه گوشی پر اشک شد تا دلم اومد و اون عکس رو گذاشتم پیام داد : آها حالا شد بعد چند دقیقه یه عکس جدید گذاشتم که نوشته بودم: دیگر نمیخواهمت ولی دروغ میگویم تو باور نکن منتظر بودم اونم عکسش رو با من ست کنه ....اما o*o*o*o*o*o*o*o
..*~~~~~~~*.. من دیگه خوب شدم :) اونم چه خوب شدنی :( به خودم توی آیینه نگاه کردم زردی صورتم زیادتر شده بود لبامم بخاطره خشکی ترک برداشته بودن زیرچشامم گودی افتضاااح...لبخند زدم نتونستم....هی دوباره لباموکش دادم نتونستم بازم همین کارو لبخندم پرازاضطراب بود بیخیال ...بلندشدم گوشیموبرداشتم وروی تختم درازکشیدم ... به این فکرکردم که الان اون بسرعت چشامو روی هم فشاردادم و به خودم گفتم:قول دادی بش فکرنکنی نزن زیرقولت توروخدا چشامو باز کردم بازم اسمش روی مغزم رژه میرفت ولی بیتوجه بهش داشتم توبرنامه های گوشیم میگشتم یهو مغزم سمت روزی پر کشیدکه الناز وسط خیابون صدام زد و اون توصورتم باتعجب زل زده بود هنوزم صداش توگوشم میپیچه : اسمش طناز؟فکرمیکردم ساناز ودوستش باقهقه میگه:نه باباااااسمش طناز سم اون دوقلوشم الناز واون باتعجب لبایه خوشگلشو جلو میده...و میخنده داشتم ضعف میکردم از ناراحتی چشام سیاهی رفت النازبسرعت بطرفم اومد دستمو گرفت و توگوشم گفت:اشکال نداره عزیزم دیدی چطوری بالبخند نگات کرد؟ دلم براخودم سوخت چقدربدددددد...بغضم گرفته بود گوشیمو کنار گذاشتم دستامو دور زانوهام حلقه کردم سرموروشون گذاشتم به این فکرمیکردم که الان اون درچه حالیه؟ به کی فکرمیکنه؟ داره باکی حرف میزنه؟ اصن خوابه؟یابیداره؟ چشاموروی هم فشردم بازم به خودم توپیدم:نفهمممم تئوووقوول دادی عووضی نزن زیرقولت اشکام مثل بارون روی گونه هام ریختن دسته مشت شدمو محکم روپام زدم و بازهمون کار بسکه محکم میزدم پام دردگرفت خیییلییی زدم که دیگه دستمم دردگرفته بود احممممق تئووووقول داده بودی دیگه بهش فکرنکنی خودم جواب خودمودادم:ولی دوسش دارم چیکارکنم توغلط میکنی دیگه ازدستت خسته شدم بقرآن میزنم خودموخلاص میکنم هاااا به خودم اومدم دیدم دارم باخودم دعوامیکنم چقدرتلخ دلم براخودم سوخت با دستام صورتمو پوشوندم هق هق هایی که میزدم بلند بودن مطمن بودم که النازهم میشنوه یهودره اتاق بسرعت بازشدوصدای نگران النازتوی اتاق پیچید:طنااااااازفدات بشم من چراااااگررریهههه میکنی جوابم فقط هق هق هایه بلندبود به طرف اومدمحکم بغلم کرد اونقدرم محکم که اشکام خیسش کرده بودن با صدام آروم گفتم:الناااز دیدی اون دفه...اون حتی اسممو نمیدونه اون وقت انتظارداری دوسم داشته باشه بااااااازم اووووون؟ طنازبهش فکرنکن آفرین خودتوکشتی بعدشم ولم کرد و نزدیک چارچوب درکه رسید روشو برگردوند و بالبخند گفت بیخیالش ارزش نداره وازاتاق رفت هنوزگیج بودم چقدرزود ولم کرد اونکه عادت نداشت؟!؟!؟!؟!؟ دلم تیرکشید...آخه آجی تودیگه چراااا؟من دلم به همین النازخوش بود گرچه حرفاش ناامیدکننده بودن ولی دوسش داشتم ...خیییلیییی حرفاشودوس داشتم ولی...چرا ولم کرد خیلی ناراحت شدم اون شب تاصبح فقط فکروگریه میکردم ♦♦---------------♦♦
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم